part86
کیونگ می: خب چند ساله پیش بوده تهیونگ شاید به من علاقه پیدا کنه
کیجون: گریه نکن من تورو خوب میشناسم دلت میخواد الان ا/ت و تهیونگ ازهم جدا بشن ولی این فکرهارو نکن اون دوتا عاشق هم هستند
کیونگ می: خب منم عاشق تهیونگم
کیجون: شکستت رو قبول کن دختر دیوونه بازی نکنی که خودم میکشمت به رابطه تهیونگ و ا/ت آسیب بزنی خودت میدونی
کیونگ می: ولی من به تهیونگ بیشتر میام
کیجون: خواهر گلم اصلا بهش نمیای
دو هفته بعد
داشتیم شام میخوردیم
کیونگ می: تهیونگ تو اتاقشه
ا/ت: میرم بهش بگم بیاد
کیونگ می: نه خودم میرم
رینا: بشینید رانا رفته
ا/ت: خب باشه منم میرم
رفتم طبقه بالا
صدای تهیونگو مامانش رو میشنیدم
رانا: تهیونگ به حرف هام فکر کن
تهیونگ: مامان بسه من نمیخوام فکر کنم
رانا: تو و ا/ت اصلا برای هم خوب نیستید
تهیونگ: چرا؟
رانا: خب دلیلی ندارید باهم باشید
تهیونگ: چی بالاتر از این که ما عاشق هم هستید مامان من کیونگ می رو دوست دارم چون دختر خالمه ولی ا/ت..
رانا: خب ا/ت هم دختر عموته تو ا/ت رو بیشتر از دو سال نیست که دختر عموته
ولی کیونگ می 27ساله که دختر خالته و عاشقته
تهیونگ: من عاشق ا/تم
رانا: اینقدر کلمه عشق رو نیار کی دیگه به عشق اهمیت میده
تهیونگ: مامان چون کیونگ می دختر خواهرته این رو میگی؟
رانا: نه چون کیونگ می تو همه چیز از ا/ت بهتره از گل نازک تر نشنیده ولی ا/ت چی یادت به مامانش رفته تو کافه کار میکرده و مامانش هم تو خونه مردم
تهیونگ: مامان دوست ندارم بشنوم چی میگی
رانا: باشه برو باهاش ازدواج کن ولی اومدی گفتی مامان کاش با کیونگ می بودم اونوقت من میزنم تو دهنت و نمیزارم با کیونگ می ازدواج کنی
تهیونگ: باشه من اگر از ا/ت هم جدا شم کیونگ می انتخابم نیست
رانا: من میرم پایین بیا شام بخور بخور به حرفام هم فکر کن
...
سریع اشک هامو پاک کردم
رانا: ا/ت
ا/ت: زن عمو من چیکار کردم؟
تهیونگ: ا/ت تو حرف هامون رو شنیدی
سریع رفتم سمت اتاقم و درو بستم
تهیونگ: ا/ت عزیزم درو باز کن باز کن
ا/ت: تهیونگ برو برو خواهش میکنم برو
کیونگ می: تهیونگ چیشده؟
تهیونگ: برو دخالت نکن (با داد)
چند دقیقه بعد
تهیونگ
رینا: تهیونگ بیا پایین
رفتم پایین
تهیونگ: بله
یکی زد تو گوشم
جونهو: رینا اروم باش
رینا: آخرین بارت باشه با صدای بلند با دختر من صحبت میکنی فهمیدی
تهیونگ: تقصیر من نیست از خواهرت بپرس چه نقشه هایی داره
پدربزرگ: تهیونگ اروم باش
تهیونگ: پدربزرگ تو بودی میتونستی اروم باشی
مادربزرگ: خب چیشده پسرم بگو
جونسو: مامانت چیکار کرده که میگی خواهرت
تهیونگ:از خودش بپرس
رانا: تهیونگ بسه
تهیونگ: نه بزار همه بدونند تو این روزها به من چی میگی
جونسو: رانا چیشده؟
تهیونگ:....
#فیک
کیجون: گریه نکن من تورو خوب میشناسم دلت میخواد الان ا/ت و تهیونگ ازهم جدا بشن ولی این فکرهارو نکن اون دوتا عاشق هم هستند
کیونگ می: خب منم عاشق تهیونگم
کیجون: شکستت رو قبول کن دختر دیوونه بازی نکنی که خودم میکشمت به رابطه تهیونگ و ا/ت آسیب بزنی خودت میدونی
کیونگ می: ولی من به تهیونگ بیشتر میام
کیجون: خواهر گلم اصلا بهش نمیای
دو هفته بعد
داشتیم شام میخوردیم
کیونگ می: تهیونگ تو اتاقشه
ا/ت: میرم بهش بگم بیاد
کیونگ می: نه خودم میرم
رینا: بشینید رانا رفته
ا/ت: خب باشه منم میرم
رفتم طبقه بالا
صدای تهیونگو مامانش رو میشنیدم
رانا: تهیونگ به حرف هام فکر کن
تهیونگ: مامان بسه من نمیخوام فکر کنم
رانا: تو و ا/ت اصلا برای هم خوب نیستید
تهیونگ: چرا؟
رانا: خب دلیلی ندارید باهم باشید
تهیونگ: چی بالاتر از این که ما عاشق هم هستید مامان من کیونگ می رو دوست دارم چون دختر خالمه ولی ا/ت..
رانا: خب ا/ت هم دختر عموته تو ا/ت رو بیشتر از دو سال نیست که دختر عموته
ولی کیونگ می 27ساله که دختر خالته و عاشقته
تهیونگ: من عاشق ا/تم
رانا: اینقدر کلمه عشق رو نیار کی دیگه به عشق اهمیت میده
تهیونگ: مامان چون کیونگ می دختر خواهرته این رو میگی؟
رانا: نه چون کیونگ می تو همه چیز از ا/ت بهتره از گل نازک تر نشنیده ولی ا/ت چی یادت به مامانش رفته تو کافه کار میکرده و مامانش هم تو خونه مردم
تهیونگ: مامان دوست ندارم بشنوم چی میگی
رانا: باشه برو باهاش ازدواج کن ولی اومدی گفتی مامان کاش با کیونگ می بودم اونوقت من میزنم تو دهنت و نمیزارم با کیونگ می ازدواج کنی
تهیونگ: باشه من اگر از ا/ت هم جدا شم کیونگ می انتخابم نیست
رانا: من میرم پایین بیا شام بخور بخور به حرفام هم فکر کن
...
سریع اشک هامو پاک کردم
رانا: ا/ت
ا/ت: زن عمو من چیکار کردم؟
تهیونگ: ا/ت تو حرف هامون رو شنیدی
سریع رفتم سمت اتاقم و درو بستم
تهیونگ: ا/ت عزیزم درو باز کن باز کن
ا/ت: تهیونگ برو برو خواهش میکنم برو
کیونگ می: تهیونگ چیشده؟
تهیونگ: برو دخالت نکن (با داد)
چند دقیقه بعد
تهیونگ
رینا: تهیونگ بیا پایین
رفتم پایین
تهیونگ: بله
یکی زد تو گوشم
جونهو: رینا اروم باش
رینا: آخرین بارت باشه با صدای بلند با دختر من صحبت میکنی فهمیدی
تهیونگ: تقصیر من نیست از خواهرت بپرس چه نقشه هایی داره
پدربزرگ: تهیونگ اروم باش
تهیونگ: پدربزرگ تو بودی میتونستی اروم باشی
مادربزرگ: خب چیشده پسرم بگو
جونسو: مامانت چیکار کرده که میگی خواهرت
تهیونگ:از خودش بپرس
رانا: تهیونگ بسه
تهیونگ: نه بزار همه بدونند تو این روزها به من چی میگی
جونسو: رانا چیشده؟
تهیونگ:....
#فیک
- ۲۴.۷k
- ۰۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط